خدایا..

خدایا...

چرا من رو با حاج یونس آشنا کردی؟! اصلا من رو چه به اون؟! چه ربطی به هم داریم؟ تا کی زیر بمباران مهرت میخوای لهم کنی؟ خدایا دیگه توان تحمل ترکش های رحمتت رو دارم از دست میدم. دارم چپه میشم! شاید شدم. شاید شده.. خدایا دستتو بیار پایین. دستمو بگیر. می خوام از خیابون ردم کنی. چراغ قرمزه. همه ی چراغای شهر قرمزن. اما هیچکس توجه نمی کنه. ماشینا خیلی تند رد میشن. انگار چراغی نمی بینن. دلت میاد من بی کس تنها رو تو این خیابونای شلوغ رها کنی؟..

گاهی اوقات خیلی حیفم میاد اتفاقات خیلی نادر و شیرینی که گهگاه تو زندگیم رخ میدن رو با دوستایی که مدت ها باهاشون بودم در میون نگذارم. شنیدن این سخنرانی هم از همین موارده. شاید برا بعضیا باورکردنی نباشه. اما برای خونواده های شهدا این چیزا عادیه. اگر فرصت و علاقه داشتین میتونین دانلود کنین و بشنوین:

داستان یک حاج یونس! (لینک دانلود مستقیم با حجم دو و نیم مگابایت)